« جنگ تمام نشدهاست»
جنگ تمام نشدهاست! چرا که زخمهایش هنوز پیداست!
راستی چه کسی جنگ را دوست دارد؟ چه کسی جنگ را آغاز میکند؟ و چه کسی جنگ را به ناجوانمردی میکشد؟ و چرا جنگ؟!
این یک ژن معیوب است که با شرارت آموزش میبیند و با بیدار خوابی توحش و خونریزی به جنگ میانجامد.
اندیشه خودبینی و برتر بینی در لباس زور و در بازوی قدرت نشانهگر میشود و ضعیف بازوان را خرد میکند و تسلیمها را به زیر پا له میسازد.
جنگ ما تمام نشدهاست! هنوز ویرانهها، آباد نشدهاند! هنوز صدای تیر و گلولهها، خمپارهها و آرپیچیها به گوش میرسد! هنوز بر روی تختهای خانهها مریضهای جنگ، ناله میزنند! هنوز در گوش کودکانمان صدای شیمیایی دشمن به ارث ماندهاست!
سنگینی تابوت شهدایمان بر روی چشمهایمان، هنوز اشکبار است! هنوز گرمی دستانی که برای آخرین بار دستت را فشرد، احساس میشود! نگاههای خیس بدرقه، هنوز خشک نشدهاند!
صدای آژیر قرمز هنوز شنیدهمیشود! و پناهگاهها با همان نام حفظ شدهاند!
مرزهایمان هنوز بوی دشمن را میدهد! مینهایشان هنوز زیر خاکها پنهان است و هنوز از زیر خاکها پیکر پاک گمشدگان را پیدا میکنند!
هر روز از گوشهای شهیدی گمنام، قد برمیافرازد و هنوز بر سر دستها پیکرشان تشییع میشود! و دلها در پیشان روان!
هنوز مادران و همسران و فرزندان، چشم به راهند تا خبری از گمشدهشان به آنها برسد!
آزادگانمان هنوز بوی اسارت میدهند، خاطرات زندانها موهایشان را سپید گردانیده و دندانهایشان را سیاه!
هنوز وقتی صدای هواپیمایی بلند میشود، دلت هری میریزد که نکند دشمنی بر بالای سرمان قصد کشتنمان را دارد!
عزیزانمان، جانشان را بر دست گرفتند و در جبههها مردانه از آرمانهایشان دفاع کردند و هنوز آثار سنگرها و خمپارهها بر روی شانههایشان دیدهمیشود!
همه جا ساکت است و آرام . اما در خانههای بسیاری از مردم این شهر صدای جنگ هنوز بلند است و فغانش به آسمان! فراموش شدگانی که روزی علمداران دشت حسینی بودند! و امروز داغ جنگ را به سینه حمل میکنند و به درد بیان!
صدای سرفههای شیمیایی جنگ، گوش همسایگان را آزار میدهد و جان و جسم خانواده را در رنج میافکند! دردشان عمیقتر از سرفههاست!
در همه جای دنیا به دعا مینشینند و ما به مرگ بر دشمن!
چه کرد دشمن با ما که چنین مستحق نفرین و مرگ است!
فراموش کردیم! نبودیم! ندیدیم! گذشته !
اما فراموشمان نکرده اند و نگذشته! کافی است چشمهایمان را باز کنیم و دلهایمان را سفره! کافی است از هیاهوی شهر فاصله گیریم و به خود آییم! هیچ چیز عوض نشده! گرد و غبار اسبهای سرکش جنگ در کوچه پس کوچههایمان دیدهمیشود و بر بام خانههایمان نشسته!
به کنج خلوت خود خزیدهایم و تار زدیم دور خودمان و خوابمان برده که در دام عنکبوت گرفتاریم!
نمیگویم جنگ ادامه پیدا کند! اما نمیشود جنگ را فراموش کرد چون باز ماندگانش هنوز زندهاند و این شهر هنوز هست! نمیتوانیم به این راحتیها به آن آرمانها پشت کنیم! چرا که ورای اندیشههای خاکی است و هرگز اندیشهای که برتر از خاک است به زیر پا نمیرود!
ما سیاهی را نراندیم که خود سیاه شویم! از پس این همه غبار درنیامدیم که خود گرد و خاک کنیم!
در هالهای از رفاه و تنعم افتادیم و در انبوهی از غفلت و فراموشی! هنوز فرزند شهید داریم! هنوز شهید میدهیم! هنوز گوشمان ترسیده آژیر قرمز است!
آن روزها جوانانمان را به گلوله میبستند و امروز به گلولهای سرد که تنها جسمش بر روی خاک است و جانش از دیگری! هدایت کشتیاش را به دیگران سپرده و خود به گوشهای خمیده! و دایما در حسرت داشتههای دیگری خون خونش را میخورد!
ما خیلی چیزها را فراموش کردیم! فراموش کردیم که آن شهید قمقمه آب به دست از سر هر شهیدی به سر شهیدی دیگر میشتافت تا آبش دهد و همه تشنه به شهادت رسیدند. آنها شهادت را به هم نوشاندند و ما شقاوت را. مردانگی گم شدهاست زیر خاکهای جنگ نیست! زیر پاهای ماست! زیر امیال و آرزوهای بلند بالای دنیاییمان!
نوجوانانمان کلاسها را ترک میکردند تا جبههها را پر کنند و امروز در کلاسها باید به زور بر جا نشاندشان تا از جنگ بگویی!
این تقصیر آموزش نیست، در پس فراموشی جمعی نهفتهاست!
مغزهایمان میگریزند و در خدمت بیگانه میشوند، نمیگویم در خدمت دشمن که دوست و خودی را باید به بیگانه اولویت دهی و( ذی القربی والیتامی والمساکین وابن السبیل) ابتدا نزدیکانت سپس دیگران!
این ادامه همان جنگ است! خودباختگی، پوچی و بیهدفی، افسار گسیختگی و توحش، بیرحمی و بی انصافی، همه و همه در این است که از آرمانهایمان دور شدهایم ، در هر لباسی. کیسه دوختهایم برای سر کیسه کردن یکدیگر و دایم فرش زیر پای یکدیگر را میکشیم تا خود راحت بخسبیم!
داغ مادرانمان هنوز التیام نیافته، و درد فرزندان بیپدرمان هنوز درمان نشده، هنوز روی تاقچههای بسیاری عکس عزیز شهید یا مفقودشان به چشمانمان زل زده، و هنوز بوی خاکستر و گوگرد اسلحه جنگ به مشام میرسد! کافی است خوب بشنوی و گوشهایت را باز کنی!
جنگ، چیز قشنگی نیست! هیچ کس جنگ را دوست ندارد! اما در خانههای ما جنگهای بسیاری آتش برافراشتهاند!
جنگ بیمهری، جنگ ناجوانمردی، جنگ زور و قدرت، جاه و مقام، پول و ثروت. جنگ زیبایی، جنگ نامهربانی و بی عدالتی، جنگ سنگدلی و سختسری و جنگ دل، جنگ ایمان، جنگ انسانیت و نوع دوستی! و به همین راحتی مرزهایمان تسلیم کسانی خواهد شد که میخواهند چکمه پوشیده در شهرمان ، سان ببینند!
بدون ذرهای خونریزی و دعوا تسلیم میشویم و در تاریکی ممتد رهسپار میگردیم. تمامی چراغها خاموش! ستارهها لالا و خورشید کسل از این همه بیداری و پر خوابی مشتاقان بیخبرش! ماه هم خوابش برده، چراغ او نیز خاموش!
همگی خاموش و شهر خاموش و .....دزد بیدار!
یاد همه شهدایمان گرامی باد به خصوص شهید محمد جهان آرا که بوی عطرش را برای خواهرش به یادگاری گذاشته و دل ما را زنده با یادش!