سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بارقه قلم

همگام با هر روز

« بوی مهر»


              پاییز که از راه می‌رسد، رنگ شادی بر سر شاخسار طبیعت می‌پاشد و جشن رنگ‌ها را برپا می‌کند. انگار بعد سه ماه گرما و آفتاب، حالا نوبت این است که کنار پنجره بایستی و زیباترین لباس‌ها را بر تن شاخ و برگ درخت و بر سفره‌ی پهن زمین ببینی!

             انگار صدای زنگ پاییز از بهار نیز دل‌انگیزتر است! چرا که دف و طبلی که به میدان می‌آورد و رقصی که به راه می‌اندازد، پرشورتر از هیاهوی بهار نوعروس، در پی سرمای پیر زمستان است! این معرکه را صدای شور و نشاط و قهقهه خنده جوانان و نوجوانانی همراهی می‌کند، که به دور از غصه‌های بزرگان و اندیشه نان و آبشان، شادی را به کوله می‌برند!


             پاییز، سرسبزتر از بهار است! چرا که اعتدال را بغل گرفته، به آغوش چشم‌انتظارها، تقدیم می‌دارد. نه از سرما نشانی‌است و نه از گرما رد پایی! خنکای دل‌نشینی که تن را نمی‌لرزاند و گرمای مطبوعی که دست آویزانش است!

            بشکن بشکن پاییز، صدایش از کف کف بهار لذت‌بخش‌تر است! و پر ساز و نواتر! کوچه‌ها پر از بچه‌هایی است که به شادی مهر، عیدانه‌های مدرسه می‌خرند و لباس نو پرو می‌کنند و هر روز در پی تازه‌ای از کلاس و مدرسه، مغازه‌ها و خیابان‌ها را به شادی ، غرق می‌سازند. لذت اینان در هیاهوی مدرسه، بیشتر از سال نوست!


              پاییز با صدای پای مدرسه به گوش می‌رسد و فریاد شادی بچه‌ها برای دیدن دوستان و کلاس نو و شیطنت‌های تازه و خنده‌دارشان!

            پاییز دست بچه‌ها را گرفته، کوچه به کوچه می‌گرداندشان تا مدرسه و کلاس بالاتر را با تازه‌ترین لوازم و تشریفات، شروع نمایند و یا کهنه‌ها را تازه کنند و ویرانه‌هایش را بدوزند و با دلی تازه به مدرسه بشتابند!

             پاییز، لبریز از شادی و خنده کودکان و جوانانی است که گرد زمانه، هنوز نتوانسته‌ راه گلویشان را بند‌ آورد و سرفه در کامشان اندازد! پاییز یعنی، جوانی، سرمستی، شادی بی‌انتهای دل‌های نو به راه! پاییز یعنی مدرسه شادی و نشاط!


           پاییز یعنی خش‌خش برگ‌های زرد و نارنجی و آتشین در زیر پای عابران! صدای باد و نفس‌های خنک آسمان! پاییز یعنی شادباش درختان بر زمین و آسمان! هورای طبیعت به خالقش و آفرین به رنگ و بوی دل‌انگیز پاییز!

           پاییز یعنی زنگ مدرسه! زنگ جدایی چند ساعته مادران از فرزندانشان! صدای شیون و غوغای بچه‌های اول ابتدایی که هنوز دامان مادر از دستانشان رها نشده و رنگ جدایی نچشیده‌اند! ساعت‌هایی که تا چندین روز در فراق خانه و مادر به سختی خواهند گذشت و اشک‌ریزان به تجربه‌ای نو پا خواهند گذاشت!

            پاییز یعنی بعد سه ماه کار کردن در تعطیلات می‌تواند کتابش را زیر بغل بزند و فارغ از خستگی کار سخت، آسودگی کلاس و درس را استشمام کند و لذت این ثانیه‌ها را بیشتر از بقیه حس نماید! و یا شاید این نیز باری مضاعف بر کارش شود و بر خستگی کار توان‌فرسایش باری!


              پاییز یعنی می‌تواند بعد سه ماه بیکاری و علافی، پهلو به پهلو شدن‌های بی‌پولی و بی‌کلاسی، اکنون هر روز ساعاتی را بدون هدر دادن وقت به یادگیری بپردازد و از پس خمودگی و بی‌برنامگی تابستانی طاقت‌فرسا نجات یابد.

            پای تلوزیون‌ها و بازی‌های رایانه‌ای کم مشتری می‌شود و پهنه درس و کتاب، گسترده! صدای داد و فریاد مادرها برای تعجیل در یادگیری کودکان بلند می‌شود و عقل و فهم دانش‌آموزان زیر سوال می‌رود!


             پاییز یعنی رها شدن مادرها از دست چه کنم چه کنم‌های فرزندانشان! و جمع و جور شدنشان از میان کوچه و خیابان در میان دوستانی که گاهی باب نا‌‌آهنگی را می‌زنند! یعنی دیگر فرزندم دیر به منزل نخواهد رسید!

           پاییز یعنی حسرت مادری برای جدایی از دلبندی که شش یا هفت سال، برای دقیقه‌ای کنارش را تنها رها نکرده‌است و اکنون در غصه‌ی دوری‌اش با خیال به کلاس می‌رود و در کنارش می‌نشیند تا ساعت‌های مدرسه بر کودکش سخت نگذرند و او را در زیر سایه خود پناه دهد و یاریش نماید.

         پاییز یعنی مادران ابتدایی که تا زنگ آخر بر در مدرسه چادر می‌زنند و سرک می‌کشند و از اولین لحظه به دنبال گفتن اولین و آخرین سفارش‌های خود برای مراقبت از کودکانشان به معلم هستند. در حیاط مدرسه تنها بچه‌ها حضور ندارند، مادرها نیز صف کشیده‌اند و  هیاهوی مدرسه‌ای راه انداخته‌اند. از مادرهای دیگر نشان از معلم کودکشان می‌گیرند و حال و احوال اخلاق و مرام معلم‌ها را می‌پرسند و این یکی به آن یکی از جمالات و اوصاف آن معلم می‌گوید و دیگری بد خلقی‌های معلمی دیگر را بازگو می‌کند.

       با نگاهشان کودکانشان را در صف‌ها دنبال می‌کنند و چنان بوسه بر گونه وصورت عزیزانشان می‌زنند که گویی به صف مقدم جبهه، آن‌ها را می‌فرستند! دست کودک را رها نمی‌کنند تا مگر اطمینانی آن‌ها را راضی نماید.

اگر رو ببینند حتما به کلاس می‌آیند و کنار کودکانشان می‌نشینند و به جای او همه حق و حقوق ناگرفته را باز می‌ستانند!

       پاییز یعنی ولوله‌ی درس و مدرسه! آهنگ خوش زنگ تفریح! صدای بلند بچه‌ها در حیاط و دنبال هم کردنشان برای بازی! پاییز یعنی رهایی کودک از دیوارهای بلند و محصور آپارتمان و نشستن در پشت میزهایی که او را مدام قلقلک می‌دهند و به شیطنت دعوتشان می‌کند! و دل‌خوشی به این که در پس این گرفتاری ساعتی، بلاخره زنگ تفریحی نواخته‌خواهد شد و او از زندان کلاس خواهد گریخت!

      پاییز یعنی شادی بی‌خوابی شب‌های فرارسیدن مدرسه! شب‌هایی که به روز اول مهر منتهی می‌شوند و تو را به آغوش کلاس باز می‌گرداند تا ساعاتی را با کودکان مردم به ثانیه‌های خدا نزدیک کنی! دستشان را بگیری و اشکشان را پاک کنی و محرم دردهای سر به مُهرشان گردی!

     پاییز یک معلم عاشق، رنگارنگ‌تر از برگ‌ درختان است چرا که هر برگی که در کلاس می‌نشیند، فصلی از عشق و مهر و نیاز را ورق می‌زند و او می‌تواند در لابه لای این کتاب، نایافته‌های ناگفته را ببیند و بشنود!

     پاییز برای معلم دلتنگ دانش‌آموزان، آسمانی است بی‌کران که می‌تواند در ساحت مقدس مدرسه، ستارگان شب‌های کور شهر روشن را بیابد و در خانه پر تاب و تب دلش آویزان نماید! پاییز این معلم، زیباتر از شوق بچه‌هاست! چرا که هیچ زمستانی را به آن راه نیست و هیچ تابستانی پر سوز و گداز بر آن نخواهد تابید!

     او نیز بهترین و نوترین کفش و لباسش را به جشن مدرسه بر تن می‌کند و زیباترین کلمات را در کلاسش جاری می‌نماید تا مبادا دل هیچ ستاره‌ای را به درد آورد و رنج خاطری را بیدار نماید!

    پاییز یعنی خانه‌تکانی! کمدها و کشوها و قفسه‌ها را خالی از غبار پارسال کنی و عطر تازگی را در آن به صدا درآوری! لباس‌های نو را آویزان کنی و کتاب‌های جدیدت را در قفسه بچینی و برای سالی تازه، اندیشه‌هایی بکر و ناب بپروری!

    پاییز یعنی شادی فروشنده‌ها از شلوغی بچه‌هایی که التماس می‌کنند تا بیشترین و گران‌ترین و زیباترین از آن آن‌ها باشد و در بین این التماس و گریه، خنده و شادی، معمولا بچه‌ها پیروزند و مادرها دست به جیب!

     پاییز یعنی ترافیک سنگین صبح و ظهر از حضور شلوغ و یک‌دست و یک‌رنگ بچه‌های مدرسه! فصل خوب تاکسی‌داران و شخصی‌برها، اتوبوس‌های لبریز از دانش‌آموزان و سر و صدای جوانی آویزان از میله‌ها، شیطنت‌های و بازیگوشی پسران و خنده و ناز و عشوه دختران!

      پاییز یعنی فصل خواب صبح‌گاهی رو به خواب رفته و حالا خواب‌آلوهای ظهرانه‌ها باید طعم خوش صبح و روشنایی را ناخواسته بچشند و خواب را در تشک‌ها جا بگذارند و خمیازه‌ها را به کلاس ببرند! فصل بیداری مادرانی که از تعطیلی‌ها بهره‌ برداری کرده ساعت‌های بیشتری را به خواب ناز می‌گذراندند و حالا باید هم‌پای فرزندانشان صبحی روشن و زیبا را تجربه کنند و از لذت روز بهره‌مند شوند!

    پاییز پر سر و صداتر از هر فصلی به خانه‌ها و محله‌ها، به کوچه‌ها و خیابان‌ها و به سرای دل آدم‌ها پا می‌گذارد و صدایش را از هر فصلی بلندتر می‌نوازد و بر طبلش محکم‌تر می‌کوبد تا خواب تابستانی را به بیداری هوشیاری تعبیر نماید!

    پاییز یعنی دیگر نماز صبح خیلی‌ها، قضا نخواهد شد چرا که به ناچار مدرسه بچه‌ها باید زودتر برخیزند و دیگر سیل خواب از نعمت نماز محرومشان نخواهد کرد! پاییز یعنی الله اکبر خیلی‌ها در بیداری مدرسه! پاییز یعنی شکرانه علم در نماز صبح! طلب روزی در سپیده‌دمان ، جایی که فرشتگان شب و روز بال گسترده‌اند!

      پاییز یعنی اندیشه‌های نو در گردهمایی تازه‌های نگاه و کلام جمع! آن‌جا که فکرها بی‌هیچ اندیشه‌ی زور و استثماری، کودکانه و بی‌آزار به گرد هم می‌آیند تا راهی را نو را کشف کنند و کهنه‌ای را تازه گردانند بدون آن که از قبل سنگ‌های امتناع و رد را روی هم چیده‌باشند!

     پاییز فصل جمع آوری خوشه‌های اندیشه است که در باورهای فردی خود را پنهان کرده و در پستو خزیده‌اند و اکنون در لیاقت کلاس، حاضر می‌شوند و حاضر باش می‌گویند! و خود را از مخفی‌گاه‌هایشان بیرون می‌کشند تا جشن تازگی و رهایی را از سر گیرند!

      پاییز با صدای پای مدرسه، دل‌ها را راهی رنگارنگی و زیبایی تنوع می‌سازد و از رکود و یکنواختی به در‌آورده و به نشاط و جوانی دست می‌دهد!

      پاییز یعنی فصل جوانی کوچه‌های پیر که با گام‌های شاد کودکان و جوانان سرمست می‌شود و جوان و صدای بی‌درد شادی‌اش به آسمان بلند!

      دلتان به رنگ پاییز، قلبتان به شادی‌اش رنگارنگ