صدای قلب کوچه ها روی دیوارها نشسته و خطی سیاه بر جریان مدام دیوارها!
شهرم، سرزمینم ،کشورم پر از حنجرههای خونینی شده که رنگ جوانی و نوجوانی تازه بر آن پاشیدهاند!
صدایشان میان دیوارهای بلند شنیده نشده، زندانی شده و دود و خاکستر است که بر شاخههای جوان جگرگوشههای مادران مینشیند!
میخواهند جوانههای این سرزمین را آرزو به دل به خاک سپارند تا یاغی طوفان، همچنان بتازد و ببرد و ویران سازد و یکه تاز میدان خودپرستیاش باشد.
خنده بر لبان شهرم خشکیده بس که صدای فریاد قطع نهالها ،آسمان را پر کرده و شاخههای کوتاه عمرشان بر زمین پهن گشته!
بیداددد بیداددد
به یاد علی«ع» افتادم و شعلههای آتشی که بر گرد خانه اش برافروختند! به یاد علی افتادم و طنابی که بر گردنش انداختند!
به یاد یزیدیانی افتادم که غسل کردند تا حسین و جوانانش را به جرم شورش و طغیان به جهنم فرستند!
به یاد وقتی افتادم که قرآنها را بر سر نیزه کردند و عدالت و حق را در زیر پا!
خدایا کجایی!! بیداد فریاد میکند! میان کوچهها، صداها را به دیوار میکشند و صدایی را میکشند!
این صداها چقدر نازک و جوان و ساده و بی ریاست! چقدر پر از آرزو و امید و بقاست!
و چقدر برای بعضیها رؤیای بهار، زجرآور است برای همین بر شکنجه زمستان، پافشاری می کند!
بیداد بیداد
هیهات هیهات
شاخهها را نبرید، شکوفهها را نکشید، جوانهها را سر نزنید تازیانه را بر تن نازک نهالها نتازانید!
صدای العطش کودکان میآید ،اسبها را نتازانید زیر سم اسبان کودکانند! میان شعلهها دخترانند!
نتاز ای شبرو تاریک سنگدل، نتاززز!
کودکانند میان کوچهها و دخترانند میان خیمهها
نتاززز
اینان فرزندان این سرزمینند آیندگان زخمی امروز!
نتاز
تازیانهات را زمین بگذار اینها شکوفه و جوانه و نهال همین باغند! اینها آرزوی این آب و خاکند! اینها صدای درختان کهنسال همین سرزمینند که آرزوهای سبز را به شاخه آرزومندند! اینها جریان گرم رودهای خروشان این سرزمینند که به دنبال باریکراهی مهربان، سرازیرند! اینان نسیم خوش صبحگاه جوانیاند که به دنبال آزادی، آسمان و زمین را دور میزنند!
نسیم و آب و خاک و زندگی را در آغوش جای دهیم تا به دنبال آشیانی دیگر، لانه را رها نکند یا زخمی و خونین و خشمآلود، دور نگردد!!
آغوشها را برای مهربانی باز کنید دلم میان کوچههای سرد پرنهیب، جا مانده!