سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بارقه قلم

همگام با هر روز
نظر

ابوالفضل جان، این را از دوست شهیدی شنیدم که: در میان ما ساکنان موقت این جهان خاکی، آن‌هایی که در ماه مبارک رمضان به منزل واقعی خود فراخوانده می‌شوند با بقیه تفاوتی اساسی دارند.

من شاهدم که او خودش از این طایفه بود و در رمضان به دیدار حق شتافت.


آپلود عکس

آقای حق بین عزیز، مگر می‌شود در روزی که مهمان خدا هستی، در حالی که دهان جسم را بسته‌ای و دهان روح را به مناجات با معبود گشوده‌ای، در خانه خدا، در حالی که برای رفع مشکلی جزئی در «نور» و «روشنایی» فضای مسجد حرکت کرده‌ای، به ناگاه فراخوانده می‌شوی و دعوت حق را لبیک می‌گویی، چه کسی می‌تواند باور کند که رفتنی این چنین، حادثه‌ای بی‌معنا و اتفاقی باشد؟

ابوالفضل جان، به تو غبطه می‌خوریم که رفتاری چنین عاشقانه را در همه لحظات زندگی هم داشتی؛ تو دقیقه‌ای از زندگی را هدر ندادی و بی‌اعتنا به نقش و مسئولیت و لباس، از حرکت در راهی که بر عهده تو بود، نایستادی.

تو یک روحانی بودی که دوست داشتی در میان بچه‌ها و با بچه‌ها باشی و به همین خاطر معلمی را برگزیدی. بچه‌هایت از تو خاطره‌ها دارند. تو معلمی را با روحانیت جمع نکردی، بلکه آنها را در هم ضرب کردی و تصویر جدیدی از «معلم» و «روحانی» در ذهن بچه‌ها ساختی و این تنها یک بخش از روح پر تلاش تو بود.

تو از معدود کسانی بودی که «مدرسه» را به «مسجد» پیوند زده بودی و بدون اجبار یا دستور، دانش‌آموزانت را به مسجد آوردی و در مسجد درباره تجربه مدرسه حرف زدی و کیست که بتواند اهمیت این «پل» را در این روزگار پر از سرگردانی و آشوب انکار کند.

در گفتارت آشکار بود که به رغم پایان تحصیل رسمی و کسب مدارج خوب حوزه‌ای و دانشگاهی، اهل تفکر و اندیشه در احوال جامعه و انسان امروزی هستی و در راه حل مشکلات، کتاب را بر زمین ننهاده‌ای.

هر پدر یا مادری که برای شنیدن گزارش‌های تو از وضعیت تحصیلی فرزندش به مدرسه آمده باشد، در همان نگاه اول متوجه دلسوزی‌های صمیمانه تو می‌شد. صدایت آشنا و گرم بود و روشی که برای آموزش بچه‌های ما برگزیده بودی اصیل و انسانی بود. هر کسی که با تو برخوردی داشته، متوجه این برجستگی در روحیه و روش تو شده است.

آقای حق‌بین عزیز،

دل به این خوش داشتیم که در مسجد ما شیخی هست از جنس خودمان که با همه بزرگی که دارد می‌تواند با بچه‌هایمان حرف بزند و حتی ما هم می‌توانیم با او حرف بزنیم و بخندیم و در این میان، راه رستگاری را از زبان او بشنویم و تقوای عملی را در روش او ببینیم. دل به این خوش داشتیم که در مدرسه منطقه ما معلمی هست که تقوا را سرمشق علم کرده است.

امیدواریم بدون شما روشنایی مسجد کم نشود. امیدواریم نور مدرسه با اشکال مواجه نشود و کس دیگری باشد که صمیمیت و انسانیت و تقوی را سرمشق قرار دهد. امیدواریم آدم‌های خوب دیگری پیدا شوند و حرکت کنند و آن چراغ که شما به تعمیرش قیام کردید را درست کنند.

امیدواریم آن پلی که شما میان مدرسه و مسجد زدید، به این زودی‌ها خراب نشود.

زود رفتی برادر! ما راضی به رضای خدا هستیم اما کیست که جای خالی شما را احساس نکند؟ چه کسی هست که این فقدان را احساس نکند؟ هر چه باشد، در روزگار پر از نابسامانی که صداقت و تقوی و عشق و خیرخواهی و صمیمت و علم و شجاعت و دین و تلاش و خوشرویی را نمی‌شود در یک جا جمع کرد، ما یک مجموعه از همه این خوبی‌ها را از دست دادیم.

ابوالفضل جان،

خوشا به حالت که در ماه ضیافت خدا، در خانه خدا و در حال تلاش در راه خدا، عاشقانه به سوی معبود شتافتی. به روح پرهمت تو درود می‌فرستیم و از درگاه الهی برایت علو درجات را طلب می‌کنیم.

 

علی‌رضا یزدان‌پور