سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بارقه قلم
همگام با هر روز
 
 

بابا

قصه‌ی غصه ها پایانی ندارد همانگونه که آغازی ندارد!

             بابا..........تبدیل شد به قاب عکسی که گوشه دیوار خانه رنجم را سیاه‌ پوش کرد و داغ دوری‌اش را بر آیینه نگاهم ، اشکبار ساخت!

          بابا، همیشه کنج دعا و گوشه مناجاتم ، خدا خدا بود و حالا از بعد پر کشیدن بلند تو، گوشه نشین یاد تو گشته‌ام و  حسرت‌کس لحظه‌هایی که می‌توانستم تو را تنگ در آغوش کشم و نکردم!

         راست می‌گویند مو?من آینه خداست و تو بابا، آیینه آی صاف و زلال از امواج یاد خدا بودی!

        بابا، جواب هیچ نامه‌ام را بعد دوری‌ات ندادی!؟ با همان خط مکتبی و دست و پا شکسته‌ات هیچ ننوشتی، عکی نکشیدی! چقدر نقاشی‌های خر و گاوت را از همان بچگی دوست داشتم!و هیچ وقت نتوانستم مثل تو بکشم! فقط آه کشیدم و آه را رنگ زدم و بر تابلوی هر نقاشی تو دریاوار گریستم ......تو را نقاشی کردم.

           بابا، یاد تو نیز دعاست. گریه در فراقت دعاست! هر وقت بغض را حبس می‌کنم  و چشم را منع می‌شوم ، قلبم به طغیان می‌افتد و موج برش می‌دارد و تا بر ساحل یادت نبارم ،آرام نمی‌گیرم!

         بابا، تو بودی انگار خدا بیشتر بود ! شبهای اشکم به خیال رویای تو صبح می‌شود ، شاید امشب در خواب ببینمت!

       واویلا که رفتی! اندوه‌‌بار که رفتی! دردا که رفتی! فغان که رفتی! و چه تنها رفتی و بی صدا! چه ناگهان و زود ! چه غم آلود و رنجناک!

       و چه زیبا رفتی! قرآن دربغل ، اشک مناجات بر صورت و در چه شب و روز عزیز رفتی! شب جمعه و  شب تولد امام سجاد و بعد از مرور تمای رفتگانت و سلام دیدار به ایشان. 

       هنوز صدای آخرین کلامت از پشت تلفن در گوشم زنگ می‌زند ، چقدر مثل همیشه قشنگ سلامم را جواب دادی و بابا صدایم کردی!

       چه مناجات خالصانه و عریانی داشتی! چه عمیق خدا را صدا می‌کردی و رسا! چه محزون و غمبار بر درگاه خدا اشک می ریختی و مناجات می‌کردی!

      تمام لحظه‌هایت خدایی بود ، صدای عصایت خدایی بود ! تنگی نفست خدایی بود ! انگار خدا تو را برگزیده بود تا صدایش در بین مردم بپیچد !

      سیخ و سنگ کوب نانوایی دلش برایت تنگ شده! تو زخم رنج کار را سخت کشیدی! نه آسایشی ، نه راحتی، نه خوابی و در آخر بوی نان را از خانه مان بردی!هنوز وقتی به نانوایی سنگکی می‌روم  دلم می‌گیرد، بوی نانوایی تو را برایم زنده می‌سازد تو را که نصفه شب‌ها در برف و سرما ، یخ زده و خسته به نانوایی می‌کشاند، هنوز لقمه در دهانت بود گه خواب چشمانت را با خود می‌برد! دستانت ضمخت و زبر از دسته سیخ و سنگ کوب بود و همیشه خراشه‌هایش دستانت را آزرده می‌کرد.نفست از سالها در کنار تنور همنفس بودن تنگ بود و تو را مدام به بستر بیماری می‌کشاند اما همیشه صدای شکرت را شنیدم، همیشه !

    به گرد پایت نمی‌رسیدم هر چه می‌دویدم به تو نمی رسیدم و این آخری‌ها با عصا از من عقب می‌ماندی!

    بابا، روزگار با تو خوب تاه نکرد، جز رنج و زحمت ارمفانی به تو نداد و تو هیچ وقت تا آخرین لحظه از تلاش در نماندی و کناره نگرفتی!

    تو همه دنیای من بودی، هر وقت دلم می‌گرفت ، دلتنگ بودم به تو پناه می ‌آوردم و درد دل می‌کردم  و حالا باید بر روی صفحه ای  درد دل نمایم. تو شاهکار زبان فارسی بودی هیچ گاه بی مثل و کنایه جلو نمی‌آمدی .سرشار بودی از نکته‌ها و مثل‌ها،شعر و ترانه‌ها .هنوز بزبزقندی ات را با همان آهنگ خاص خودت در گوش دارم

     بابا، یک شب به خوابم بیا .بگو حالا حالت چطور است؟ آیا خدا به وعده‌هایش عمل کرد؟ آیا حالا راحتی؟ اگر بدانم حالا حالت خوب است و جایت راحت ، دیگر غصه نخواهم خورد، دیگر اشک نخواهم ریخت!

    بابا، راستی یک چیزی یادم رفت به تو بگویم، تا بودی خجالت می‌کشیدم اما حالا می‌گویم: بابا ، دوستت دارم.....لحظه‌هایم با تو رقم می‌خورند....بابا،.....  




موضوع مطلب :

ارسال شده در تاریخ : شنبه 93 شهریور 8 :: 5:48 عصر :: توسط : ب. اخلاقی

درباره وبلاگ
خدا را شکر می‌کنم که هر چه از او خواستم به من زیباترش را هدیه داد!
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 37
بازدید دیروز: 74
کل بازدیدها: 159589