سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
بارقه قلم
همگام با هر روز
 
 

«برای پسرم، پوریا»

کودک خردسالم

چقدر شیرین است!

چقدر خوش حرف و چقدر خوش‌بین است!

او سه ساله گردد بیست وسه مهرماه

 


 خنده‌هایش از دل، راه و بیراه، قاه قاه

صبح زود بیدار است!

 او خروس خانه!

 با صدای نازش، روشنی را ، دانه!

رو سرم می‌آید، «پاچو مامان جونم»

« شی‌شی‌ام کو مامان؟

من خودم، نی‌دونم!»

آب را « ماء» می‌گفت

تازه حرف آمده‌بود!

گفتیم این بچه عرب از کجا آمده‌بود؟!

او شکم را به کِشم،

او دماغ را به دغام،

بادومی، دابومی

کلمات را می‌خورد!

در تخیّل گرگی روی کوهش دارد

چوب آبی آرد، گرگ را می‌راند!

سوک گوید سوسک را

له‌کند سوک‌ها را زیر پا در رؤیا!

دائما در بازی، توپش هم راضی!

لامپ لوستر پایین، تابلوها ناراضی!

« بته پوللو» گوید به داداشش هر دم

چون نباشد با او سربازی همدم!



سر تبلت دعوا! گیس و گیس‌کشی!

پسرند این دوتا، گاه‌گاهی وحشی!

می‌گذارد سرم روی پایش، آرام!

می‌کشد دستش را روی مویم، آقام!

تا بیایم خانه بغلش باز کند

در بغل می‌گیرد، او مرا ناز کند!

به دلم، « دب» گوید پسر شیرینم!

دب او تنگ شود تا مرا می‌بیند!

بازی‌اش با بابا در نماز می‌گیرد

گردنش را از پشت با دو دستش گیرد

به رکوع و سجده، با پدر در بازی

خنده‌اش می‌گیرد پسر نازنازی!

شام، صبحانه خورد، صبح، صبحانه، غذا!

پسر ناز قشنگم، به امروز بگوید، فردا!

جلو او عقب است، عقب او، جلو!

بس عقب بود، جلو و جلو بود، عقب!

قاطی اندر قاطی! ذهن ما هم در تب!

وقت خوابش گویی یک فرشته خواب است!

بهر بیداری او، دل من بی‌تاب است!

 


 « گیگه» او دیگه است، گرگ او هم « گگ» است!

کلمات را ناقص، اُرگ او هم «اُگ» است!

با وجود او هست خانه‌ی ما بر پا

پوریا نامش هست، پوریای بابا!

روشنای خانه، گرمی‌ سرماها!

شکر گویم به خدا، شکر این رحمت را!




موضوع مطلب :

ارسال شده در تاریخ : جمعه 93 مهر 11 :: 11:8 صبح :: توسط : ب. اخلاقی

درباره وبلاگ
خدا را شکر می‌کنم که هر چه از او خواستم به من زیباترش را هدیه داد!
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 75
بازدید دیروز: 74
کل بازدیدها: 159627