• وبلاگ : بارقه قلم
  • يادداشت : «دخترم آيدا» داستاني واقعي از زندگي ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مژده 
    خانوم جوووون خيلي قشنگ بووود
    + Sararobatmili 
    خيلي غم انگيز بود اميد وارم توي قسمت بعدش آيداروبهش بدن
    پاسخ

    اميدوارم
    + Sararobatmili 
    مثل هميشه عالي بود ‌

    پاسخ

    ممنونم عزيزم
    + ارزو 
    چراشهره متوجه اعتياد همسرش نشده بود چون همه ي اين مشکلات به خاطر اعتياداو به وجود امده بود
    پاسخ

    از اولش که معتاد نبود بعدا به اين وضع دراومد
    + سميه 
    عالي بود واقعا
    پاسخ

    ممنون فدات
    + مهشاد 
    مثل هميشه عاليييييييييييييييييييييييييييييييييييي
    + كوثري 

    + بي بي 
    خوشگل ودردآور
    + نسرين 
    داستا ن خيلي خوبي بود ولي حيف از اين جواني که پاي ابن زندگي سوخت وعلت ماندنش و پا بند شدنش آيدا ش بود وحس ومهر مادرانه که هيچوقت نميتونه از بچه اش دست بکشه ومتاسفانه کم نيستن شهره هايي که عمر وزندگييشون به پاي بچه ها ميريزن ومي سوزند ومي سازن.ممنون موفق پايدار باشي
    پاسخ

    از اين دست زيادند هنوزم هستند
    + زهراکوهي 
    داستانتون فوق العاده زيبابوداماباسرگذشت شهره دلم خون شد.
    پاسخ

    ممنون زهرا جان
    + سميه 
    متاسفانه اين از بدبختي ماس که در يه کشور به ظاهر مسلمان زندگي مي کنيم که تنها چيزي درونش نيس انسانيت و مسلمانيت از امثال اين شهره جون شايد اونقدر زياد اس که حسرت بغل کردن پاره وجود خودش را در حسرت دارد و با چشم گريان سر به بالين مي گذارن کاش ما خودخواهي هايمان رو کمتر کنيم تا هيج مظلومي در دنيا نباشد
    پاسخ

    اميدوارم اون روز برسه