• وبلاگ : بارقه قلم
  • يادداشت : قسمت سوم آهوي آهو
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + afsoon 
    cheghad khobe ke man dir residam va dastan kamel shode.man ke taghat nemiavordam sabr konam...
    پاسخ

    خوشحالم که به موقع رسيديد
    + سميه 
    فکر کنم حواسش سر جا اومده باشه. .
    پاسخ

    فکر کنم
    + سميه 
    خيلي قشنگ بود بتي جون .بي صبرانه منتظر قسمت بعدي هستم
    پاسخ

    به روي چشم
    + سميه يزدان 
    سلام ,داستانتون خيلي قشنگ ,کاش ايران حالش خوب بشه بره حال اين ننه افرا رو بگيره ,اخه چرا هميشه اينقدر ظلم .
    پاسخ

    اميدوارمهمه جا ظلم هست کجا نيست
    + نسرين 
    عجب مادر شوهر ي به جاي اينکه مرهم باشه براي ايرا ن وبچه هاش نمک به زخمشون مي پاشه من فکر کنم ايران دچار فراموشي شده والان هوس وحواسش بر ميگرده و مي بينه چه به سر زندگيش اومده. منتظر ادامه داستان
    پاسخ

    بله عجب از همه عزيزمو چشم
    + زهرا جون 
    سلام بتي جونم
    خسته نباشي
    خيلي قشن بود دمت گرم
    دلم ميخواد سالار و مادرشو خفه کنم
    احتمالا هوش و هواسش مياد سر جاش و با هووش درگير ميشه
    شايدم باتوجه به اين که خيلي صبوره با موضوع کنار بياد و دخترشو بزرگ کنه
    مرسي از داستان قشنگت
    بوووووس
    پاسخ

    سلام زري جونممنون مياي مي‌خوني صبر داشته‌باش تا چي بشه
    سلام [لبخند]

    امام على عليه السلام :
    رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و ‏آله، هرگز بدگويى كسى را نمى ‏كردند، سرزنش نمى ‏نمودند و در پى لغزش‏ها و اسرار ديگران نبودند و [درباره ديگران]، چيزى جز خير (خوبى) نمى‏ گفتند.
    عيون اخبار الرضا ج1 ، ص319


    پاسخ

    سلام ممنونم از حديث زيبايتان