• وبلاگ : بارقه قلم
  • يادداشت : قسمت دهم آهوي آهو
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زهرا جون 
    سلام بتي جون
    خسته نباشي
    چرا با جووناي مردم اين کارو ميکني خدا رو خوش نمياد
    احتمالا خبر به بهمن ميرسه و سر و کلش پيدا ميشه که مخ آهو رو بزنه
    پاسخ

    سلام زري جوندست من نيست تقدير چي باشه؟
    سلام خانم اخلاقي من امير حسين احدي هستم شما معلم خوبي هستين براي ما خيلي دلسوز هستين ولي آخر هفته ها که مي رسه شما ما بچه هاي کلاس را ناراحت مي کنيد و مشق زياد مي دهيد ما دلمان به اين خوش است که آخر هفته را بازي مي کنيم خداحافظ
    پاسخ

    سلام پسرممشقي که توي يک ساعت مي‌نويسيد، خيليه امير حسين جان؟
    + مريم 
    عالي بودمنتظر قسمت بعدي هستم
    پاسخ

    ممنونم به روي چشم
    + نسرين 
    بيچاره يوسف ومرحبا به آهو که بااين حال بازم عاشقانه يوسف به همان شکل شمايل ميخوادش حالا چه به سر يوسف اومده وکجا خودشو گم وگور کرده با خداست. تا ادامه داستان .خسته نباشي عزيزم .موفق باشيد.
    پاسخ

    ممنونم عزيزملطف داريدبله تا ادامه
    + سميه يزدان 
    اخه چرا يوسف توي تنه نبود منم فکر کردم حتما اونجاس,اما دلم مي گه يوسف تو همون باغ و صداي اهو رو.شنيده
    پاسخ

    شايد درست حدس زده‌باشيد