• وبلاگ : بارقه قلم
  • يادداشت : قسمت ششم آهوي آهو
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + جباري 
    خانم جون عاليييييييييييه ممنون

    پاسخ

    ممنونم عزيزم
    + سامي سوسيس 
    خانوم داستان تا اينجا که اصن سوپر عالي بود لطفا بگوييد که اين داستان ها من دراوردي است يا از يه جايي ميگيرين!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    + نسرين 
    باز ايران با اين همه سختي وبلا که سالار سرش آورد خيلي خوب با سالار کنار اومد هرکه بود سالار با اون حال ول ميکرد فکر کنم دوباره بلاي ديگري رو سر اين خانواده خراب ميشه اين دفعه يحيي شوهر آهو.ادامه داستان لطفا …داستانتو دير ميذاري همسايه عزيز……!!
    پاسخ

    سلام ببخشيد نمي‌رسم يه کم دير ميشه
    + زهرا جون 
    سلام بتي جونم
    خسته نباشي
    يعني همون اول ک نوشتي کدخدا يوسفو واس کندن چاه صدا زد گفتم بيچاره آهو بيوه شد!
    ي مرد خوب تو اين کره خاکي پيدا شد نکشيش خواهر ??
    پاسخ

    سلام زري چوندست من نيست تا تقديرش چي باشه
    + سميه، 
    حتما يحيي توچاه مرده
    پاسخ

    نمي دونم شايد
    + سميه يزدان 
    داستان خيلي قشنگ دارين ادامه مي دين,اما چرا تو اين خونه فقط بدبختي ,همش بلا و غم که داره نصيب اين خونه مي شه.